اگر عادی بودن یعنی اجبار به انجام کارهایی که میل در آن ها نقشی ندارد، آیا می توان آن را قضاوت کیفی کرد؟ آیا این قضاوت خود امری است اجباری که میل در آن نقشی ندارد و برخواسته از تکلیف عقلی است در برابر اندیشیدن به عادی بودن یا خیر؟ و یا میلی است برای رهایی از اجبار به بی میل عمل کردن؟ اگر یک مرحله دورتر بایستیم چه؟ آیا اندیشیدن به عادی بودنِ اندیشۀ عادی هستیم یا خیر؟ خود یک میل به فرار از اجبار به انجام «بی میل» است یا اجباری از سر بی میلی به گذران زیستن؟