حالا میفهمم وقتی میگفت خسته شده است و دوست دارد دیگر نباشد حتی به قیمت نیست «بودن»ش یعنی چه. گاهی اوقات جهان اطرافت چنان تنگ میشود و غیرقابل تحمل که با تمام دوست داشتنیهایش دوست داشته باشی که نباشی.
حالا میفهمم وقتی میگفت خسته شده است و دوست دارد دیگر نباشد حتی به قیمت نیست «بودن»ش یعنی چه. گاهی اوقات جهان اطرافت چنان تنگ میشود و غیرقابل تحمل که با تمام دوست داشتنیهایش دوست داشته باشی که نباشی.
آدمی قبل از هر اظهارنظری، قبل از هر قضاوتی و قبل از هر توصیه و تحلیل و نقدی صدبار باید با خودش مرور کند که از سر لجبازی/کینه/عقده/تعصب/عشق/خودرایی/دروغ/خودستایی و دگرستیزی نباشد این اظهار نظر/قضاوت/توصیه/تحلیل و یا نقدش. همه ما آدمیزاد هستیم ولی هر بار تجربه و مواجهه با موقعیتهای دیگران حتی، به خودمان ثابت میکند بیشتر، چه هیولاهایی درونمان مدفون هستند.
هر کدام از ما وجهی تاریک و ترسناک ازخود را می شناسیم. وجهی که خودآگاه ما معمولا سعی در پنهان کردنش دارد اگر انسان هایی معمول باشیم. در موقعیت های گوناگون و در موقعیت های خاص که از آن زیر، از اعماق ذهن و شاید بیشتر در تنهایی مان آن حجم از تاریکی به سطح هجوم می اورد شاید حتی خود نیز از آن هیولای خفته بهراسیم. تصور وجودمان بدون این راز مدفون؛ هر چند کمرنگ، هر چند محو و ناپایدار، تصور کاملی نخواهد بود.
معلوم نیست جبر زمانه است یا مد روز و یا حتی تصمیمی آگاهانه شاید از روی ترس و شاید از روی جهل و چه می دانم شاید از منتهای عقل! هر چه هست .. "او" دیگر نیست. او به مثابه آدم هایی که خودشان باشند و دنیای خودشان و تعاریف خودشان و فکرهای خودشان و بدی ها و بدجنسی ها و خوبی ها و خوشحالی های خودشان و کنجکاوی های منحصر به فرد هر کدامشان و خیال و خیال و خیالِ انحصاری شان.
حالا آدم ها شاید شبیه بینی ها در جراحی ذهن هاشان هم بر هم پیشی می گیرند و این میان، نه صورت های غیر قابل تفکیک را که موجودات ملال انگیز هم سخن و فکری را روبروییم که نه کشفشان لذتی دارد و نه هم صحبتیشان شوقی. آدم هایی که همه مان هیولای نقاب گذار را همراهشان به استقبال می رویم و ما نیز می شویم "او" یی که می خواهند و نه "او" یی که می خواهیم.
حالا از "این" نوشتن و "آن" بودن و یا "آن" بودن و از "این" نوشتن سرگرمی انتقام آمیزی است از انتخاب میان این و آن بودن.