لو یا تان

بی دار مان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

مادربزرگ مُرد

 

مادر بزرگ مرد. دو سال پیش. یک سال بعد از اولین و آخرین اشاره ام به او در نوشته هایم. در تنهایی مرد. سال ها بود تنها صدایش را شنیده بودم. همان صدای رنجور همیشگی این سال ها. اما در سفری اجباری برای کاری دیگر او را دیدم. آخرین تصویر از او چشمان خیره اش به چشمانم است که گویا در جستجوی کسی بود. مثل همه ی آن ماه های آخر قند می خواست. به او قند دادم و نگاهم می کرد. با آن چشمان ریز و خالی اش. شاید هم خالی چشمان خودم بود در چشمانش. نمی دانستم چند روز پس از بازگشتم، برای همیشه خواهد رفت. ناله هایش هنوز در گوشم است. ناله نبود، آهِ رنج بود. رنجِ بودن گویا. مادربزرگ. نمی خواستم برای مرگت بنویسم. می خواستم در آخرین نوشته ام از تو، هنوز زنده باشی. مرا می بینی؟ باز هم برایم چای شیرین خواهی آورد؟ برایت قند آوردم. همه چیز عوض شده. حالا هیچ کس هیچ کس را دوست ندارد. با رفتنت همه چیز گویا از هم گسست. چرا رنگ کودکی هامان انقدر کدر می شود وقتی بزرگ می شویم. آدم ها را چه می شود که همه چیز را از یاد می برند. مادربزرگ بلند شو. برایم یک مشت قند بیاور. چایی ام تلخ است.

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اویان

چراغ ها خاموش می شوند ..


اگر اشتباه نکنم در فصل اول آن سریال معروف بود که جایی آن آقایی که تصاویر مرگ همسرش را برای دیگران مرور می کند، لحظه ی خاموشی ذهن (مرگ) همسرش را چنین توصیف می کند که: " مرگ؛ پایان تمام چیزهایی که بودیم و تمام چیزهایی که می خواستیم بشویم."
 آدم ها، با مرگ هاشان چنین می شوند: پایان تمام چیزهایی که بودند و پایان تمام چیزهایی که می خواستند باشند. برای برخی آدم ها، معدودی از آن ها، آن هایی که نشانی از خود چه در مقیاس یک شخص و شهر و چه در مقیاس یک جمع و جهان به جای می گذارند شاید، پایانی بر چیزهایی که بودند نباشد البته. بودنشان با کارهاشان همیشه هست و تکرار می شود و مرور ولی آن بخش دوم برای همه، هم برای آن برخی ها و هم برای اغلب دیگران بدون شک تمام می شود. و چقدر آن بخش دوم برای همه ی آدم ها بزرگ تر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

مرا چنان خواستی گویی هرگز نبوده ام ..


از کجا بدانیم وبلاگی که رها شده به فراموشی بوده یا غفلت. از کجا بدانیم خالقش حالا در میان ماست و مخلوقی رها کرده دارد و یا نیست و خالقی رها شده! است. وبلاگ ها هم گاهی به مانند جوجه گنجشک های رها شده در میان برگ های درختی سالخورده، ترحم برانگیزند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان