لو یا تان

بی دار مان

۵ مطلب با موضوع «سیمور» ثبت شده است

فراموشی ...

 

تمام کارهایی که بدان مشغولیم برای آن است که فراموش کنیم ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

مردمان عادی


اگر عادی بودن یعنی اجبار به انجام کارهایی که میل در آن ها نقشی ندارد، آیا می توان آن را قضاوت کیفی کرد؟ آیا این قضاوت خود امری است اجباری که میل در آن نقشی ندارد و برخواسته از تکلیف عقلی است در برابر اندیشیدن به عادی بودن یا خیر؟ و یا میلی است برای رهایی از اجبار به بی میل عمل کردن؟ اگر یک مرحله دورتر بایستیم چه؟ آیا اندیشیدن به عادی بودنِ اندیشۀ عادی هستیم یا خیر؟ خود یک میل به فرار از اجبار به انجام «بی میل» است یا اجباری از سر بی میلی به گذران زیستن؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

زبانِ بی زبانی


یکی از آن نقطه هایی که گاه در آن متوقف می شوی الکن بودن واژه ها برای توصیف اندیشه هایی است که در سر داری. اندیشه که نه، موقعیت هایی که درباره شان فکر می کنی و زبان نه از نبود واژگان و نقص آن ها که از نیازِ به بی شمار واژگانی که برای توصیف آن موقعیت یا فکر مورد نیاز است بند می آید. خود این توصیف نیز شاید کمی سخت باشد ولی گاه مجموعه ای از تصورات ذهنی در رابطه با موضوعی خاص در سر شکل می گیرند که به نظر جهانِ تو را به خوبی تصویر می کنند ولی تنها در ذهن خودت و اگر قصدی بر ترسیم این جهان برای دیگران داشته باشی آن وقت است که در می مانی. گویی به تمامِ کلمات و بی انتها زمان نیاز باشد تا توصیف کنی آن چه را که در ذهن داری. برای همین رهایش می کنی و مشغول می شوی به چیزهایی که در توصیفشان در نخواهی ماند. به همین راحتی چیزهایی است که به جایی می روند که غبار بگیرند و چند صباحی بعد دوباره هجوم بیاورند و ناامیدانه بازگردند و این چرخه تکرار شود و در نهایت هم آدمی با ناگفته هایی از جهان و معنای جهان خویش که خود نیز ناپدید می شود برای دیگرانی که نه جهان او را شناختند و نه معنای او را از جهانِ خویش.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

نمودِ نمادینِ نبودن


چند روزی که جهان را تمام و کمال و به معنای واقعی کلمه رها می کنی، یعنی رها چنان که آدم ها را گویی که نبوده اند و نیستند از یاد می بری، پایت را از خانه با تمام کارهایی که بیرون منتظر توست  نمی گذاری و زنگ های تلفن که پی ات را می گیرند بی توجه به حال خود می گذاری و انتقامت را از بازی های جهان بر تو با بی توجهیِ تام به آن می گیری و بعد روز سوم یا چهارم که سر بلند می کنی در آینه ی جلوی روشویی و صورتی می بینی با ته ریشی چند روزه و به خود می گویی این بهترین نِمود نبودنم در این چند روزه ی دنیاست. گویاترینشان.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

همه ی ما محکوم به تکرار هستیم!


زمان که می گذرد خواستنی های دست یافتنی کم کم باطن خویش را به نمایش می گذارند و آرزوهایی می شوند دست نایافتنی. و هر چه بیشتر می گذرد آرزوها نیز به محالات مبدل می گردند. یکی از آن خواستنی های همیشگی ام به روز بودن در خواندن کتاب ها بود. این که هیچوقت کتاب نخوانده ای از قبل نداشته باشم و کتاب هایی که نو به نو تالیف و ترجمه می شوند را همان روزهای اول نشر شروع به خواندن کنم. خب، عجیب نیست از آن جا که ما در انتهای زمان تاریخی جاری! قدم به این دنیا گذاشته ایم و قبل از ما انبوه کتاب ها بوده اند، آرزوی از ابتدا محالی بوده است ولی سعی در دستیابی به آن در مقیاس کتابخانه ی خود نیز حتی دوست داشتنی است. اما حالا گویا میلی دیگر نیز علاقه به راهبندان دارد. دوباره خوانی کتاب هایی که از کنار جلوس کرده شان بر کتابخانه که می گذری گویا صدایت می کنند و این بار نه خود کتاب تنها، که خاطرات لای صفحات و کلمات و آن زمان خاص خوانش نیز تو را فرا می خوانند. این می شود که در میانه ی کتابی جا مانده، در شروع کتابی تازه خریده؛ ناگهان کتابی تکراری را بر دست، از کنار قفسه، کم کم و قدم قدم به میز کنار تختت می رسانی و می نشینی و کتابی را می خوانی که این بار خاطره ای را نیز به همراه دارد از جنس داستان زندگانی ات.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان