لو یا تان

بی دار مان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خیابان» ثبت شده است

باران راس شش صبح


پشت پنجره باشی تا آرام آرام روشن شدن هوا را چای داغ به دست ببینی و خیابان خلوت خیس خورده از باران شب قبل را هم و بعد راس ساعت شش صبح باران هم بگیرد و تو خیال کنی آدمی است که بسیاری از ساعات صبح عمرش را پشت پنجره چای به دست و خیابان-نگاه! به سر می کند و بعضی روزها جهان خوشبختش می کند و غافلگیری های بارانی و برفی هم چاشنی صبح مرگی هایش می کند و او با خود می گوید چه تفاوتی می کند مگر!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

خرامان آهنی


آپارتمان های کنار خیابان را همیشه بیشتر دوست می داشته ام. لااقل اکنون که چنین است. یکی از زمان-اختصاص های فعلی ام، گذاشتن صندلی بر روی بالکن طویل و مثلث شکل خانه ای است در نیمه های شب و لیوان چای گرمی بر خلاف همیشه نه در ماگ سفالی که در جامی شیشه ای به دست نشستن و منتظر ماشین های گاه گدار عبوری در دل شب زیر نور نارنجی رنگ خیابان بودن و بعد تماشا کردنشان و داستان هاشان را کشف کردن که در این نیمه های شب به کجا می روند و از کجا می آیند و چرا آن یکی آن همه عجله داشت و این یکی خرامان خرامان! خیابان را گویی که گز می کرد و لابد بی خوابی به سرش زده و حالا دوست دارد آرام آرام براند تا صبح شود و برگردد خانه و روی تخت دراز بکشد و فکر کند دیشب چرا دوست داشت خرامان خرامان خیابان را در حالی که شبحی جام به دست از آن بالا تماشایش می کرد گز کند؟!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان