لو یا تان

بی دار مان

و مردم تو را رها کرده باشند ...

 

لبیک یا حسین یعنی تو در معرکه جنگ هستی، هر چند که تنهایی، و مردم تو را رها کرده باشند و تو را متهم و خوار شمرند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
اویان

هیولای درون

 

آدمی قبل از هر اظهارنظری، قبل از هر قضاوتی و قبل از هر توصیه و تحلیل و نقدی صدبار باید با خودش مرور کند که از سر لجبازی/کینه/عقده/تعصب/عشق/خودرایی/دروغ/خودستایی و دگرستیزی نباشد این اظهار نظر/قضاوت/توصیه/تحلیل و یا نقدش. همه ما آدمیزاد هستیم ولی هر بار تجربه و مواجهه با موقعیت‌های دیگران حتی، به خودمان ثابت میکند بیشتر، چه هیولاهایی درونمان مدفون هستند.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
اویان

فراموشی ...

 

تمام کارهایی که بدان مشغولیم برای آن است که فراموش کنیم ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

از این قماش


     
 اگر بپرسی آدم های این جا چه جوری اند، می گویم
مثل همه جای دیگر. نسل و نژاد آدمی راستی که از
یک قالب و قماش است بیش تر آن ها بیشتر وقتشان را
 صرف گذران زندگی شان می کنند و آن اندک فرصتی که
برایشان به جا می ماند، چنان به وحشتشان می اندازد
 که باهر وسیله و ابزاری از پی دفع و کشتنش بر می آیند
آه از این سرشت آدم ها
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

از آن قرارهای احمقانه ...


این هم یکی از آن ها بود که تا وقتی آن کار را انجام نداده باشم این کار را نخواهم کرد. از آن قرارهای خودساخته ی در لحظاتی خاص و شخصی. زمانی که سر به هوایی هایت سر به آسمان گذاشته اند و تو دوست داری چنین باشی و دوست ندارند چنان باشی. زمانی که مثل آن خلسه های همیشگی جهان را از دورتر می بینی و تصمیم می گیری به تلافی تمام سر به سر گذاشتن هایش با تو سر به سرش بگذاری و در قدم اول برای مدتی رهایش کنی که رهایت کند و بعد زمانی می گذرد و می بینی هر دو هم را رها کرده ایم و در میانه ی زمانی هستی که پر از هیچ است. پوچی خود خواسته ای که آن نقش منفی حروف شکل دهنده اش را نمی بینی و همه می بینند.

بعد از آن خلسه اما نه آن کار را کرده ای هنوز و نه بر مدار معمولیات و قاعده ها این کار را. خب چه می شود کرد که باز می شود شروع یک قرار جدید که فعلا قراری نگذاری که قرار گذاشتن بر مدار عقل می گذرد اگر قرار بر رخدادش باشد و نه احساس.

از این پوسته ی خویشتن چگونه می توانم رها شوم تا زمانی که بر مدار طبیعییات می خواهند‎ تو را و بر مدار معمولییات می خواهی خود را ؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

محاط بر محیط


به پهلوی راست، کتاب را از روی میز کنار تخت بر می دارم و  لا‌کتابی! را کنار می گذارم و شروع می کنم به خواندن از ادامه ی بازمانده ی شب پیش. شروع می کنم و زمان را فراموش تا جایی که کلمات کلمه می شوند و جملات جمله و نوشته ها حالا چیزی شبیه آفتاب سر ظهر زمستان بر پوستی از سرما کرخت شده که گرم می کند مویرگ های زیر پوستت را و گرم می کند صورت منجمد شده را؛ کتاب و آفتاب.

جایی که خوانش متن لذتی عمیق را درونت جاری می کند و هنوز به قله نرسیده، که کلمات به اوج رسند، همانجاست که معمولا یک ربع گرد می چرخم و به پشت دراز می کشم و کتاب را نیم باز روی سینه می گذارم و دستانم را حلقه به پشت سر می رسانم و بعد آرام چشمانم را می بندم و هنوز لذت جاری میان ذهن را سر نکشیده به این فکر می کنم که کاش کتاب را زودتر خوانده بودم و کاش زودتر یافته بودمش. که کاش زودتر یافته بودمشان و کاش زودتر خوانده بودمشان.

ولی کمی که می گذرد به عادات تمام بارهای پیش با خودم می گویم از کجا معلوم  لذتی که خوانش این‌ـ‌زمانیِ کتاب دارد را آن زمان می داشته است که حالای من زمانیکه بیشتر سلول هایم نیز حتی بارها باز‌ـ‌متولد شده اند گویی که آدمی جدید زاده شده است و ذهنی که خاطرات بی شماری انباشته است و زدوده است فرسنگ ها دور است از حالای او. به تمام معادلات و مجهولات جهان خویش و تمام فرصت هایی که هرگز رخ نخواهند داد و زمان هایی که برای هر کاری کوتاهند و کتاب هایی که خوانده  و تجربیاتی که تجربه نخواهند شد، حالا باید متغیر خوش‌ـ‌زمانی را هم بیفزایم که چه کتاب هایی بیات شدند برای نازمانی خوانششان و چه کتابهایی که خام بودم برای خواندنشان، چه تجربه هایی که ...

هیچ چیز جهان همیشه به قاعده نیست و شاید همین است که دوست داشتنی اش می کند. جهان بدون حسرت ها و دریغ ها و فرصت هایی که از دست رفته اند و فرصت های پیش رو که باز از دست خواهند رفت(!) جهانی است ناشبیه چیزی که باید باشد. بر خلاف جهانی بزرگ تر از تو، باهوش تر و گریزپذیرتر.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
اویان

در میانه‌ی تابستان که رود خشکید ...


حالا میانه‌های میانه ای از تابستان است و رودها گویی که خشکیده اند و حالا آدم ها نیز گویی خشکیده اند و بهانه ها بسیار و نمودهای ظاهریشان بسیار تر و جهان کوچکشان را فریاد می زنند که بیشتر می خواسته اند و حالا محدود شده اند به اجبارها و تحمیل ها و به ناخواسته ها می تازند و به دیگران می تازند و به نزدیک می تازند و به دور هم شاید در دل و نه در زبان اما. آدم ها حالا بهانه گیر شده اند، بهانه شان اما بهانه ای بیش نیست که اگر بهانه ها شان سر جایش بود حالا وقت رود شدن است و نه خشکیدن. میانه ی تابستان که رودها همه می خشکند، وقت آب شدن است برای باقی ماندن رود و نه خشکیدن و خشکاندن برای بلعیدن آب.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
اویان

آن ـ گاه ما از آب خواهیم گفت

 

الاویل می گوید: حالا که همه از مخاطرات و ملاحظات جهان می نویسند، بگذار ما از عاشقانه ها بگوییم که اگر ملاحظات و مخاطرات جهان روزی بعید، همسو شد؛ ما خاطراتی از آن خواهیم داشت و در میانه‌ی تابستان که رود! خشکید، آن گاه ما از آب خواهیم گفت.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
اویان

شالی که در زمان غرق می شود زیباتر است


شاید بتوان در طبیعت جاهای آرامش بخش زیادی پیدا کرد، که زیاد هم می توان پیدا کرد. ولی در شهر حالا غیر از کافه های شلوغ و پارک هایی که همگی نقاط دنجشان به اشغال درآمده و پاتوق ها به معنای شخصی آن که در تعارض با مفهوم ذاتی شان است؛ پس وجودی ندارند و موزه هایی که آدم های بازیگر! درون آن ها غیرقابل تحملشان کرده یا چه می دانم گالری های خلوتی که این بار دیوارها و استندهاشان قابل تحمل نیست؛ معدود جاهایی هست هنوز، که بتوانی مال خود بدانی شان از بس که آدم ندارند و دست نخورده هستند تا جای لازم! یکی شان کتابخانه ای دنج در گوشه ای از شهر است که هم از هجوم ماگ به دست ها در امان مانده و هم جایی دارد به نام مخزن باز که تو می توانی ساعت ها میان ردیف قفسه های کتاب، روی زمینش پهن شوی و کتاب ورق بزنی در حالیکه شاید ساعتی نیز بگذرد و حتی یک نفر آرامشت را به هم نزند.


بعد حتی یک نفر هم آرامشت را به هم نزند و یک روز که میان قفسه ها می چرخی و کتاب ها را مزه مزه می کنی با نوک انگشتانت و برخیشان را بیرون می کشی و از چاپ اول بودنش و کاغذهای حالا بودار و زرد رنگش لذت لمس اولین انگشتان بر آن ها را می بری، از کنار شبحی رد می شوی که رد سیاه رنگ چشمانش تنها پیش رویت باقی مانده است و بعد دقایقی دیگر در ردیفی دیگر باز در گردش از آخرین قفسه ی راهروی انتهایی دوباره با او روبرو می شوی که شالش کمی عقب رفته است و مثل دقایق پیش خودت غرق در کتابی است و تا تو را می بیند گویی که به جهان بازگشته است کمی شالش را جا به جا می کند و تو نیز از کنارش رد می شوی و البته این جسارت را می کنی که از روی شانه اش کتابی را که در دست دارد را نگاهی بیندازی و خب انتخابش را دوست داری وقتی دارد نیه توچکا می خواند که: «مرگ! آری چنین سرانجامی نتیجه طبیعی و اجباری گذرانی است که او داشت. همه عواملی که او را در زندگی نگاه داشته بودند همچون سرابی پوچ و مبهم به یکباره محو و نابود شدند ...»


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
اویان

آب هم که روشن باشد، خاک تاریک است


هر کدام از ما وجهی تاریک و ترسناک ازخود را می شناسیم. وجهی که خودآگاه ما معمولا سعی در پنهان کردنش دارد اگر انسان هایی معمول باشیم. در موقعیت های گوناگون و در موقعیت های خاص که از آن زیر، از اعماق ذهن و شاید بیشتر در تنهایی مان آن حجم از تاریکی به سطح هجوم می اورد شاید حتی خود نیز از آن هیولای خفته بهراسیم. تصور وجودمان بدون این راز مدفون؛ هر چند کمرنگ، هر چند محو و ناپایدار، تصور کاملی نخواهد بود.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
اویان