لو یا تان

بی دار مان

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

وادیِ وهم


همه در جهان خویش می‎زیند و زیستن برای برخیشان منحصر به همان وادی خویشتن است و برای برخی فراتر از آن در اشتراک با وادی دیگران. گاه چنان در جهان خویش غرق می شوند که برای همیشه ناشناخته-جهان می مانند بعضی هاشان؛ و چنان اندوه بار است این ناشناخته-جهان را پایان یافتن با آدمیانِ صاحبشان که گویی گونه ای آخرین را انقراض به تماشا نشسته ای. ناشناخته-جهان ها اما همیشه مانند سیاه چالی، برهمکنشی را شاید با آدم ها و اتفاقات و جهان داشته باشند محدود که تو در تاریکی مطلق تکرار ها و نبودها کشفشان کنی و سعی کنی بیشتر بشناسی شان.

تو نوری و جهانشان سیاه چال و یا تو سیاه چالی و جهانشان نور حالا ؟




۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اویان

سخت سهل ساده


گمان می کنی کودکانه؛ که شاید این دیگری حالا که کتاب خانه اش به وسعت خانه اش است اسیر تعصبات و محدودیت خیال و تنگی نظر نباشد، یا آن دیگری حالا که مسافر همیشگی راه هاست لااقل همه جانبه تر به قضایا نگاه کند، شاید آن یکی که عالِمی است در عالَم خویش اندکی دورتر از مسائل به آن ها تامل کند و یا آن دورتر آدمی به اعتبار تجربه و موی سپید خویش عمیق تر و وسیع تر بنگرد. ولی همیشه هر کدامشان در جایی لنگ می زنند. همیشه نقصی از آن ها نمود پیدا می کند که تحملشان را برایت سخت می کند و اسارتشان در وجهی و بعدی سخت سهل ساده شان می کند چونان کاغذی سفید که بلافاصله خسته ات می کنند.
آدم ها بیشتر از آن که گمان می کنند در اسارت اند و دم از آزادی بیرون از اسارت گاه خویشتن می زنند. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
اویان

روزی چشم هایت را خواهی بست


روزی چشم هایت را خواهی بست


آدم ها، موقعیت ها و محیط؛ شاید از تاثیر گذارترین عناصر تجربه اندوزی هستند. عناصری که گاه در رخدادی غیرمنتظره و غیر مترقبه و گاه در رویدادهایی گزین شده مورد تجربه قرار می گیرند و یا تجربه مان می کنند! و تجربه مان می کنند همان گونه که ما تجربه شان می کنیم. هر چند شاید هم پوشانی هایی در این عناصر وجود داشته باشند ولی به هر حال هر کدام به عنوان موقعیت های ویژه ای در دسترس اند و نیستند و گاه نیاز به تلاش برای بودنشان است.

محیط و موقعیت ها را که کنار بگذاریم، آدم ها از خاص ترین وجوه تجربه اندوزی هستند. آدم ها فراتر از عناصر دیگر خود زاینده ی تجربیاتی تغییر پذیر و نو در زمان های گوناگون اند که همین بر پیشی گرفتنشان از دیگر ذکر شده ها کافی است. هر روز با آدمیان گوناگون منتخب و یا اتفاقی؛ رو در رو می شویم و لختی می چشیمشان و لختی حتی نیز شاید بودنشان را نخواهیم ولی برداشت هامان از آنان، دیده هامان، شنیده هامان همه خاصه اگر تجربه کردنشان را خواسته باشیم از آن رو که زمانِ کمی است فرصت زیستن برای تجربه کردن هر چه بیشتر تجربه کردنی ها، مجال غنیمتی است برای کاراکتر سازی موجودات بی نظیری که هر یک داستانی دارند و چون کتابی بسته می مانند و حال تو دوست داری بگشاییشان و بیشتر خوانیشان و دانی که جهانی مملو از موجودات خیالی که واقعی می نمایانند و یا واقعیانی که خیالی هستند چگونه است از نگاه آنان و چگونه بوده تا به حال. آن گاه خود را در کنار آنان در حال کشف جهانی می بینی که هنوز برایت یک راز است و راز بوده و گویا راز خواهد ماند و شاید این غریب ترین و خواستنی ترین راز مکشوف ناشده برایت خواهد ماند تا روزی که چشمانت را بر رویش خواهی بست و فکر می کنی لابد، زمانی دیگر، جهانی دیگر، باز نفسی و ذهنی خواهد بود که خیال کند، تجربه کردن آدم ها هر چند از آن کنار، خاموش، سر در میان شاخه های درخت! و گاه چَشم بر چمن های زیر پایت و گاه آسمان بالای سرت، آدینه ای را به سر کردن می ارزد.


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
اویان

اکسیر سادگی


لابد این طور بود! از آن شب گردی های کم تر اتفاق افتان جمعه شب. نزدیک های تعطیلی اکسیر در خیابان ولیعصر جایی کنار خیابان، نزدیک تر به آن هنگام پارک ماشین حساب جدول سرکشیده به خیابان جدا از باقی رفقایش را نکرده و بعد سپر ماشین سلام کنان به جدول او را در آغوش گرفته. پیاده شدن و نگاهی به وضعیت رخ داده برای رهایی هر چه آسان تر و بعد پشت فرمان مردی سیگار به لب آن چنان که گویی جهان را بی خیال بود نگاهی به سپر و جدول کنان با دست هایش گویی که وظیفه ای روزمره را به سر انجام می رساند با چند راهنمایی کوچک با کمترین هم آغوشی بیشتر، سپر را از جدول رهانیدن و بعد همانطور سر به آسمان و زمین گویی که همان راه رفته اش را بدون برخورد با ما می رود و رفت و من هم پیاده به اکسیری که حالا چراغ های طبقات بالاییش کم کم خاموش می شدند و من معلوم نبود برای چه آن آخر شب باید به مانند آیینی باستانی سرکی به میزها و مبل ها و کمدها و آویزها و مجسمگان! و خرده ریزهای در خلوتش بزنم با این که هیچ وقت قصد خرید از این فروشگاه جمیع زرق و برق ها و گاه پنهان شدگانی دل ربا را دوست نداشته ام و باز اما آخر شب های نزدیک به تعطیلی اش را دوست داشته ام و نداشته ام. قصه آن مرد بود و یا شب و یا اکسیر و یا خیابان. قصه سپر بود و جدول و یا شب های تهران؟!*


*فعل ها و زمان های ملنگ


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اویان

گاهی اوقات | شنیدنی ها


گاهی اوقات بهتر است چیزهایی را به ما بگویند که از آن ها متنفریم تا چیزهایی که علاقه مند به شنیدنشان هستیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان