لو یا تان

بی دار مان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «او» ثبت شده است

خود بی خودمان


تا به حال چندبار خواسته ایم خودمان را با ورژن موجود در خواب هایمان جا به جا کنیم؟! گاهی برای زیست در داستانی که آن ورژنمان در حال تجربه اش است، گاهی برای داشتن چیزهایی که آن ورژنمان داراست و گاهی برای بودن او برای این که ما نیست! یعنی خاطرات و روزمرگی ها و حتی برنامه های آینده مان که گاهی به سان زنجیرهایی بر ما سنگینی می کنند را نداشتن او بر خود می شود آرزویی بر ما برای او شدن. یک جور خود بی خودمان! بودن.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

به کودکانگی یک خواب


رفته ایم برای کاری در یکی از طبقات. همراهی مان اتفاقی است و تصادفی جایی غیر از آن کلاس های بی روح هم را دیده ایم و طبقه ی پنجم هم برای هردومان ناآشنا. کار طول می کشد و کم کم هوا دارد تاریک می شود. کتابخانه ی آن بالا برای من کشف جدیدی است و لحظه ای از کنارش دور می شوم و مشغول کتاب ها و قفسه ها. از آن پشت بین قفسه ها لحظاتی بعد که می گذرم، از ما بین چند طبقه ی چوبی می بینمش نگران و کمی آشفته. کار او تمام شده است و شاید منتظر بهانه ای است برای خداحافظی. کتاب ها را رها می کنم و به سمتش می آیم. کتاب کوچکی را نشانم می دهد و در دستم می گذارد تا بهتر ببینمش و انگشتهایش، انگشتهایم را لمس می کنند. هوا تاریک شده است حالا و عجله دارد برای رفتن. همراهی اش می کنم و در کنار درختچه ی پاگرد سوم برگی به شالش بند می شود. عقب تر از اویم و سعی می کنم جوری که نبیند برگ را برگیرم و انگشتانم در طره های انتهای شالش غافلگیر می شوند و بر می گردد و نگاه می کند و لبخندی می زند و سرش را طوری می چرخاند تا انگشتانم آزاد شوند.  بعد قدم هایش تندتر می شوند و هر دو شروع می کنیم به دویدن و در راهروی طبقه ی اول دست هامان هم را غافلگیر می کنند و انگشتانش انگشتانم را در آغوش می گیرند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان