لو یا تان

بی دار مان

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

چنین است رسم زندگانی


همیشه چیزهایی است که نمی دانی که دیگری می داند و نمی داند که تو می دانی و با این همه با فرض دانستنشان اتفاقات پیش رو را قضاوت می کنی و اتفاقات پیش رو را قضاوت می کند و بعد خطوط به هم نزدیک می شوند و بیشتر وقت ها از هم دور می شوند ـ و از هم دور می شوند و بعد هیچوقت، هیچ کدامشان نمی فهمد که آن چیزهایی که فکر می کرده آن دیگری می داند را می دانسته یا نمی دانسته و اگر می دانست چنین می شد باز هم یا که نمی شد و برای همیشه سوال هایی می مانند که پاسخشان مدفون می شود و گاه البته شاید یک اتفاق و دیدار دوباره و اگر شاید جراتی بود و خاطراتی به یاد آورده می شد می توانست آشکارسازی باشد بر تمام آن دانسته ها و نادانسته ها و البته آن وقت دیگر خیلی دیر شده بود ـ و خیلی دیر شده بود. تنها می توانست حسرت ها را از ابهام درآورد و پیش رو گذارد و حسرتی بر حسرت تازه آشکار شده افزاید. ... و چنین است رسم زندگانی.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

کنترل ..


جذاب ترین! بخش ماجرا این جاست که هر زمان احساس کنترل کامل بر موضوعی را داری، از جایی، به نحوی غافلگیرانه عدم کنترلی! را مواجه می شوی که اگر آن کنترل اولیه ی فرضی نبود احتمالا اوضاع خوب تر پیش می رفت. گویی کسی جایی تکیه بر دیوار ایستاده و با پوزخندی می گوید: تحویل بگیر! این هم از شوخی امروز!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

خرامان آهنی


آپارتمان های کنار خیابان را همیشه بیشتر دوست می داشته ام. لااقل اکنون که چنین است. یکی از زمان-اختصاص های فعلی ام، گذاشتن صندلی بر روی بالکن طویل و مثلث شکل خانه ای است در نیمه های شب و لیوان چای گرمی بر خلاف همیشه نه در ماگ سفالی که در جامی شیشه ای به دست نشستن و منتظر ماشین های گاه گدار عبوری در دل شب زیر نور نارنجی رنگ خیابان بودن و بعد تماشا کردنشان و داستان هاشان را کشف کردن که در این نیمه های شب به کجا می روند و از کجا می آیند و چرا آن یکی آن همه عجله داشت و این یکی خرامان خرامان! خیابان را گویی که گز می کرد و لابد بی خوابی به سرش زده و حالا دوست دارد آرام آرام براند تا صبح شود و برگردد خانه و روی تخت دراز بکشد و فکر کند دیشب چرا دوست داشت خرامان خرامان خیابان را در حالی که شبحی جام به دست از آن بالا تماشایش می کرد گز کند؟!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

خواستنِ نخواستن


دلم یک دوست می خواهد

که اوقاتی که دلتنگم

بگوید: خانه را ول کن!

بگو من کِی، کجا باشم؟

سعید صاحب علم


پ ن: توجه دارید که خواستن ها هم تاریخ انقضایی دارند، زمانی می رسد تنها چیزی که نمی خواهید یک دوست است. که تنها چیزی که نمی خواهید، خواستن است. و تنها چیزی که می خواهید تنهایی است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان

مرزهایی برای پشت سر گذاردن


باید برای همه فرق کند. جایی که بالاخره تسلیم می شوند و تمام آرزوهای خویش را مانند کوله باری سنگین، از دوش برکشیده و بر زمین می گذارند و با نگاهی حسرت بار؛ چشم بر آن و به پشت سر و راهی که طی کرده اند انداخته و پیش رویی بی افق را بعد نظاره می کنند و همچنان که هنوز به آن می نگرند پیش می روند. ابتدا با قدم های سنگین، شانه های عادت ناکرده به سبک بالی آزار دهنده و افکار مغشوش از آرزوهایی که حالا به دنبال مبدا هر کدام جستجو می کنند. آن یکی را چند سالگی بود که برداشتم؟ بزرگترینشان برای اوایل جوانی ام بود؟ لطیف ترینشان را با دیدن او بود که برگرفتم؟ محال ترینی که با اعتماد به نفسی باورنکردنی به چالش کشیدمش؟ یا آن یکی که از فرط کوچکی به حساب نمی آمد و اما دوست داشتنی ترینشان بود؟ فرقی نمی کند. حالا همه را در کوله باری یک جا پشت سر می گذارم و پیش می روم و این بار، کوله ای به پشت ندارم و اما خمیده تر از قبل نه شانه هایمان هستند که ذهنم است در سبکی امیدهایی که محرکش بودند برای پیش رفتن. برای پیش تر رفتن.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اویان