گمان می کنی کودکانه؛ که شاید این دیگری حالا که کتاب خانه اش به وسعت خانه اش است اسیر تعصبات و محدودیت خیال و تنگی نظر نباشد، یا آن دیگری حالا که مسافر همیشگی راه هاست لااقل همه جانبه تر به قضایا نگاه کند، شاید آن یکی که عالِمی است در عالَم خویش اندکی دورتر از مسائل به آن ها تامل کند و یا آن دورتر آدمی به اعتبار تجربه و موی سپید خویش عمیق تر و وسیع تر بنگرد. ولی همیشه هر کدامشان در جایی لنگ می زنند. همیشه نقصی از آن ها نمود پیدا می کند که تحملشان را برایت سخت می کند و اسارتشان در وجهی و بعدی سخت سهل ساده شان می کند چونان کاغذی سفید که بلافاصله خسته ات می کنند.
آدم ها بیشتر از آن که گمان می کنند در اسارت اند و دم از آزادی بیرون از اسارت گاه خویشتن می زنند.