روزی چشم هایت را خواهی بست


آدم ها، موقعیت ها و محیط؛ شاید از تاثیر گذارترین عناصر تجربه اندوزی هستند. عناصری که گاه در رخدادی غیرمنتظره و غیر مترقبه و گاه در رویدادهایی گزین شده مورد تجربه قرار می گیرند و یا تجربه مان می کنند! و تجربه مان می کنند همان گونه که ما تجربه شان می کنیم. هر چند شاید هم پوشانی هایی در این عناصر وجود داشته باشند ولی به هر حال هر کدام به عنوان موقعیت های ویژه ای در دسترس اند و نیستند و گاه نیاز به تلاش برای بودنشان است.

محیط و موقعیت ها را که کنار بگذاریم، آدم ها از خاص ترین وجوه تجربه اندوزی هستند. آدم ها فراتر از عناصر دیگر خود زاینده ی تجربیاتی تغییر پذیر و نو در زمان های گوناگون اند که همین بر پیشی گرفتنشان از دیگر ذکر شده ها کافی است. هر روز با آدمیان گوناگون منتخب و یا اتفاقی؛ رو در رو می شویم و لختی می چشیمشان و لختی حتی نیز شاید بودنشان را نخواهیم ولی برداشت هامان از آنان، دیده هامان، شنیده هامان همه خاصه اگر تجربه کردنشان را خواسته باشیم از آن رو که زمانِ کمی است فرصت زیستن برای تجربه کردن هر چه بیشتر تجربه کردنی ها، مجال غنیمتی است برای کاراکتر سازی موجودات بی نظیری که هر یک داستانی دارند و چون کتابی بسته می مانند و حال تو دوست داری بگشاییشان و بیشتر خوانیشان و دانی که جهانی مملو از موجودات خیالی که واقعی می نمایانند و یا واقعیانی که خیالی هستند چگونه است از نگاه آنان و چگونه بوده تا به حال. آن گاه خود را در کنار آنان در حال کشف جهانی می بینی که هنوز برایت یک راز است و راز بوده و گویا راز خواهد ماند و شاید این غریب ترین و خواستنی ترین راز مکشوف ناشده برایت خواهد ماند تا روزی که چشمانت را بر رویش خواهی بست و فکر می کنی لابد، زمانی دیگر، جهانی دیگر، باز نفسی و ذهنی خواهد بود که خیال کند، تجربه کردن آدم ها هر چند از آن کنار، خاموش، سر در میان شاخه های درخت! و گاه چَشم بر چمن های زیر پایت و گاه آسمان بالای سرت، آدینه ای را به سر کردن می ارزد.