از آن آرزوهای غریب هم همین این است که سوار بر فرقی نمی کند کدام، یکی از آن هواپیماهای کوچک جنگ جهانی دومی مثلا پی-38 باشی و در دل شب به قلب دشمن زده باشی و بعد در کمین شکاری های دشمن مسلسلت هم گیر کرده باشد و هواپیما آسیب ببیند و تو مستاصل از فرمان پذیری پرنده ات در میان انبوه گلوله ها خود را رها کرده باشی و تسلیم سرنوشت و آن گاه ناگهان زیبایی چراغ های روستای زیر پایت در ظلمات شب و آتش انفجارها و رد سرخ گلوله ی مسلسل ها چنان شعفی برایت ایجاد کرده باشند که گمان کنی تا به حال آن همه زیبایی را یکجا ندیده ای. زیبایی زاییده در دل ظلمات شب و شناوری در آسمان و مرگ بسیار نزدیک و لابد بادی که بینی ات را سرخ کرده از سرما و اغتشاش تمام در میان سکون افکارت.